روزها یک به یک میروند و شبها پی در پی سپری میشوند.
یکی در انتطار خوشبختی و دیگری در انتظار مرگ میگذراند.
هر روز که میگذرد، هر یک به مرادشان نزدیکتر میشوند.
هر کدام خود را به چیزی دلخوش کرده اند که روزی به آن میرسند.
آیا مرگ خوشی است، یا خوشی در خوشبختیست؟
چه کنم؟ من نیز چون دیگران اسیرم.
نه اسیر خوشبختی هستم، نه که خود را اسیر مرگ ساخته ام.
من کمرنگم. کمرنگی که خوشبختی را اسیر خود ساخته تا به مرگ برسد .
+ خسته ام. روزهاست که از سقف خاطراتم، ایکاش ها میچکد.