اونم بدون تفاوت گل رو ازت ميگيره و ميزاره كنار....
اون وقت روشو برميگردونه و ميگه: يه كلام، ديگه نميخوام ببينمت.
اون موقس كه انگار لال ميشي و حتي نميتوني يه كلمه حرف بزني.....
ديگه انگار هيچي از دنيا نميخواي و فقط ميخواي بدوني چرا كه بهت ميگه:
تكراري شدي!
و اونموقس كه ميفهمي عامل همه ي اين اتفاقا اون دوسِت دارم هاييه كه روزي هزار بار بهش ميگفتي.....