دیگر نخواهم نوشت زیرا تمنای رسیدن به هرچه را میکنم از من دورتر میشود. و دیگر نخواهم نوشت زیرا چند روزی است حس کردم خدا هم برایم دستش که پر از آرزو بود را پایین تر آورد اما باز هم قد بلند من کفاف رسیدن را نداد و امروز با شور و شوق با خودم چهار پایه ای آوردم که شاید با و جود آن این بار دستم به آرزوهایم برسد اما کودک غرورم به نا گاه از خواب بیدار شد و چهار پایه را از زیر پایم کشید.و دوباره افتادم . افتادنی که بعد از بلند شدن گفتم ای خدا آرزوهای من هم برای خودت.و در آخر ممنونم از تمام دوستانی که تا این مدت به وبلاگ خودشون سر زدن.
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت